-
13:23 1402/09/26
-
Fatii🖤
به خونه رسیدم به مامان سلام کردم و بغلش کردم شاید این آخرین باری بود که بغلش میکردم کاش اونم میدونست و محکم تر بغلم میکرد..رفتم تو اتاقم به اینه نگاه کردم تصویر یه دختر تنهایی که امشب به زندگیش پایان میداد ... بعد از خوردن شام به مامان کمک کردم میخواستم آخرین شب زندگیم برای مامانم خاطره خوشی به جا بزارم به مامان شب بخیر گفتم و برای آخرین بار بغلش کردم رفتم داخل اتاقم و یه خودکار و یه کاغذ برداشتم و شروع کردم به نوشتن :
<<مامان قشنگم الان که داری این نامه رو میخونی من زیر خاکم رفتم و تنهات گذاشتم ببخشید مامان میدونی که خیلی دوست داشتم مامانم..کاش دوباره میتونستم برگردم و بغلت کنم مامان گریه نکن مامان کاش دوباره بچه میشدم میبردیم پارک برام بستنی میخریدی و کلی باهم بازی میکردیم مامان این سه سال خیلی دختر بدی بودم مامان دلم برای همه دعوا هات همهی اخم هات تنگ میشه ولی بدون همیشه به یادت هستم حلالم کن>>
...