Burnt propeller🦋

Burnt propeller🦋

رمان🖤عشق یه طرفه🖤پارت5

  • 19:30 1402/08/17
  • Fatii🖤

 

هوا خیلی سرد شده بود و بارون شدید تر منم لباسم کم بود راهم رو کج کردم طرف خونه ولی تا برسم خونه خیس آب شدم وقتی رسیدم مامانم کلی غُر زد...کنار بخاری نشستم مامانم برام چایی ریخت یه کم گرم شدم ولی حس میکردم سرما خوردم شب کنار بخاری خوابیدم...صبح بیدار شدم آبریزش بینی داشتم سرم و گلوم هم درد میکرد مامانم برام دمنوش و سوپ درست کرد تاشب حالم بدتر شد رفتیم دکتر و سُرُم زدم...

<<سه روز بعد>>

تقریبا حالم خوب شده بود ولی دلم هنوز خون بود گاهی وقتا به خودکشی هم فکر میکردم ولی وقتی به مادرم فکر میکردم پشیمون میشدم مادرم تو زندگیش خیلی سختی کشیده..در آینه خودمو نگاه کردم احساس میکردم صد سال پیر شدم صدای مادرم رشته افکارم رو پاره کرد:النا مامان ماهان یک مهمونی خانوادگی گرفته همه رو هم دعوت کرده فردا هست.باسردی تمام گفتم:عه چه خوب بعد مامانم گفت:تو باغ هست. رفتم داخل اتاقم وای من الان باید اون دختر رو کنار ماهان تحمل کنم من خیلی احمق بودم اون دختر الان زن ماهان هست به بی عقلی خودم یه پوزخنده زدم.... رفتم سمت کمدم یک کت شلوار سرمه ای که قد کت تا بالای زانوهام بود رو پوشیدم یک شال هم رنگش هم پوشیدم یه آرایش ساده کردم...