Burnt propeller🦋

Burnt propeller🦋

رمان 🖤عشق یه طرفه🖤 پارت سه

  • 15:20 1402/08/15
  • Fatii🖤

 

 

سوار ماشین شدیم و بعد یک ساعت راه رسیدیم به تالار وقتی وارد شدیم با چند تا از فامیلامون سلام کردیم و رفتیم با مامانم سر یه زمین نشستیم مامانم به شوخی گفت النا دیگه نوبت توئه باید شوهرت بدم در جواب مامان یه لبخند سردی زدم که دوباره مامانم گفت النا نگاه کن مامان ماهان چه ذوقی میکنه منم در جواب مامان گفتم: بله دیگه عروسی پسر شه حدود نیم ساعت بعد عروس داماد اومدن... به چهره شاد عروس داماد نگاه میکردم و تو ذهنم خودم و کنار ماهان تصور می‌کردم. چی میشد اگه من جای اون دختر بودم.. و دوباره اشک تو چشام حلقه زد....