Burnt propeller🦋

Burnt propeller🦋

رمان🖤عشق یه طرفه🖤پارت8

  • 16:01 1402/08/20
  • Fatii🖤

 

گوشم رو چسبونده بودم به در اتاقم تا صدا واضح بیاد خاله اومد تو با مامان سلام کرد و شروع کردن به احوال پرسی تا مامانم اسم ماهان و زنش رو آورد خاله زد زیر گریه مامانم گفت چی شده خاله شروع کرد صحبت کردن:دیشب ماهان مریم باهم دعواشون شده مریم دیشب اومد خونه ی ما گفت دعواشون شده. مامانم پرسید برای چی و سر چه موضوعی دعواشون شده ولی خاله گفت منم نمیدونم. نمیدونم چرا خوشحال شدم دوباره صدای خاله اومد:میخوام امشب برم خونشون ببینم چی شده من که نمیزارم بین این بچه ها جدایی بیفته. بعد یک ساعت حرف زدن خاله رفت  سریع از اتاقم اومدم بیرون رفتم پیش مامان....

<< یک هفته بعد>>

امروز خاله زنگ زد به مامانم و گفت مشکل بین مریم ماهان حل شده و امشب میخواد شیرینی بگیره با شوهرش بیاد خونه ما. اصلا حوصله مهمون نداشتم.. زنگ در رو زدم و خاله اینا وارد شدن بعد سلام و احوال پرسی خاله گفت:النا مو های مریم هم مثل موهای تو بلنده حتی از موهای تو بلند تره. تو دلم گفتم خب من چیکار کنم موهای اون زامبی از موهای من بلند تره.بعد خاله به مامانم گفت:یعنی آدم یه عروس مثل مریم داشته باشه ها دیگه هیچی نمیخواد.مامانم گفت:چرا مگه چیکار میکنه.خاله هم گفت:وقتی میاد خونه ما همه کار هارو انجام میده اصن نمیزاره من از جام بلند شم بعد هم خندید دو باره گفت از دست پختشم که نگم برات.بلند شدم رفتم تو اتاقم با خودم زمزمه کردم خدا شانس بده انقدر از عروسش تعریف میکنه انگار کی هست .اون دختره روانی دست پختش خوبه هِع