-
16:12 1402/09/06
-
Fatii🖤
لباسام رو پوشیدم که ساحل پیامک داد بیا پایین از مامان خدافظی کردم و از پله ها رفتم پایین با ساحل سلام کردم تو راه یه کم حرف زدیم تا رسیدیم کافه ساحل دو تا قهوه سفارش داد و اومد نشست و گفت:راستی رابط با ماهان چی شد
با حرفش تمام خاطره های سه سال پیش اومد به یادم و داغ دلم تازه شد
<<فلش بک به سه سال پیش>>
دو ماهی بود با ماهان در رابطه بودم هیچکس نمیدونست هر روز بیشتر عاشقش میشدم اونم همینو میگفت امروز روز تولدم بود میخواست تو کافه برام تولد بگیره خیلی خوشحال بودم خیلی یه لباس خوشکل انتخاب کردم گه بپوشم... لباسم رو پوشیدم و یه ارایش خیلی خوشگل کردم سوار ماشی شدم وای تا کافه پرواز میکردم...وارد کافه شدم چشم چرخوندم ماهان یه گوشه سر یه میز دو نفره نشسته بود رفتم سمتش و با خوشحالی گفتم سلام عشقم. ولی اون با سردی تمام گفت سلام. حالم خراب شد بهش گفتم ماهان خوبی ولی جواب نداد و فقط گفت بشین. نشستم.شروع کرد به حرف زدن:ببین من از اولم عاشق تو نبودم یه روز که با دوستام بازی میکردیم بهم گفتن اگه جرعت داری باید مخ دختر خالت رو بزنی منم به خاطر غرورم قبول کردم ولی دیگه نمی تونم ادامه بدم پس برو دنبال زندگیت پس لطفا دیگه دنبال من نیا این رابطه رو همینجا تموم میکنم ببخشید روز تولدت هم خراب کردم.
بلند شد رفت. قلبم آتیش گرفت خشکم زده بود چی فکر میکردم چی شد اشکام مثل چی میومد اون منو بازی داده بود من اصلا باورم نمیشه.
<<پایان فلش بک>>
_هیچی ازدواج کرده
+هنوز هم بهش فکر میکنی
سرم رو تکون دادم
+النا خیلی شکسته شدی یکم به خودت برس از فکر ماهان بیا بیرون الان سه سال از اون ماجرا گذشته و ماهان هم ازدواج کرده از فکرش بیا بیرون ...