Burnt propeller🦋

Burnt propeller🦋

رمان🖤عشق یه طرفه🖤پارت4

  • 17:22 1402/08/15
  • Fatii🖤

 

موقع شام شد و بعد شام .آتیش بازی کردن و عروسی تمام شد و تمام امید منم پرپر شد حتی اگه یکم امید داشتم که می‌توانستم ماهان رو عاشق خودم کنم با تمام شدت امشب امید من هم تمام شد..رسیدیم خونه لباسام رو عوض کردم روتخت دراز کشیدم و چشام رو بستم...خوش به حال اون دختر که امشب پیش عشق من می‌خوابه خوش به حال اون دختر که تونسته بود ماهان رو جذب خودش کنه  دیگه از همه چی خسته شدم از اشکام از زندگی دیگه گریم نمیومد دیگه امیدی به زندگی نداشتم<<یک هفته بعد>> یک هفته گذشت و من سعی داشتم ماهان رو فراموش کنم ولی نمیشد اخه مگه آدم عشقش رو میتونه فراموش کنه .تواین یه هفته لاغر شده بودم هیچی نمیخوردم و مادرم خیلی نگران بود.. حوصلم سر رفته بود از اتاقم خسته شدم لباسام رو پوشیدم هندزفریم رو برداشتم و رفتم بیرون هوا بارونی بود.. انگار آسمون هم دلش مثل من آشفته بود.. نم نم بارون گرفت و من اشکام سرازیر شد راه میرفتم و گریه میکردم....