Burnt propeller🦋

Burnt propeller🦋

رمان🖤عشق یه طرفه🖤پارت7

  • 13:53 1402/08/20
  • Fatii🖤

 

یه جوری مامان ماهان پیچوندم و برگشتم پیش مامان بعد نیم ساعت شام آوردن بعدشم برگشتیم خونه....رسیدیم خونه لباسام رو عوض کردم و گوشیم رو برداشتم رفتم پیج ماهان استوری گذاشته بود عکس خودش و مریم بود. تا چند دقیقه به عکس نگاه کردم شروع کردم به سرزنش کردن خودم اخه من از اون دختره روانی چی کم داشتم هعیییی گوشیم رو زدم به شارژ رفتم خوابیدم.... با نوری که به چشام خورد بیدار شدم مامانم داشت با خالم( مامان ماهان) حرف میزد رفتم صبحونه خوردم...

<<یک ماه بعد>>

داشتم طراحی میکردم که زنگ خونمون رو زدم رفتم در قاب آیفون تصویر خاله رو دیدم به مامانم گفتم عه مامان خاله هست مامانم گفت باشه برو تو اتاق بیرون هم نیا گفتم باشه و رفتم تو اتاق از کار مامان خیلی تعجب کردم و کنجکاو شدم.....