Burnt propeller🦋

Burnt propeller🦋

رمان 🖤عشق یه طرفه🖤 پارت سه

  • 15:20 1402/08/15
  • Fatii🖤

 

 

سوار ماشین شدیم و بعد یک ساعت راه رسیدیم به تالار وقتی وارد شدیم با چند تا از فامیلامون سلام کردیم و رفتیم با مامانم سر یه زمین نشستیم مامانم به شوخی گفت النا دیگه نوبت توئه باید شوهرت بدم در جواب مامان یه لبخند سردی زدم که دوباره مامانم گفت النا نگاه کن مامان ماهان چه ذوقی میکنه منم در جواب مامان گفتم: بله دیگه عروسی پسر شه حدود نیم ساعت بعد عروس داماد اومدن... به چهره شاد عروس داماد نگاه میکردم و تو ذهنم خودم و کنار ماهان تصور می‌کردم. چی میشد اگه من جای اون دختر بودم.. و دوباره اشک تو چشام حلقه زد....

رمان 🖤عشق یه طرفه🖤 پارت۲

  • 20:49 1402/08/14
  • Fatii🖤

 

با نوری که به چشام خورد بیدار شدم چشمام قرمز شده بود رفتم سرویس و... بعد رفتم سر میز صبحانه دلم برای مادرم میسوخت سه سال با رفتار من کنار اومد و هیچی نگفت پدرم رو وقتی کوچیک بودم از دست داده بودم همیشه با حسرت به بچه هایی که پدر داشتن نگاه میکردم همیشه دوست داشتم بابام بود.... یک ماه بعد..یک ماه گذشت من سوختم و ساختم و بلخره اون روز نحس رسید.. روز عروسی کسی که دوسش داشتم کسی که حاضر بودم جونمم براش بدم ولی اون نمیفهمید.. یک لباس ساده مشکی پوشیدم و یه آرایش ملایم کردم.....

رمان 🖤عشق یک طرفه🖤پارت یک

  • 18:42 1402/08/14
  • Fatii🖤

 

 

چشمام رو بستم و به تمام اتفاقات امروز فکر کردم..

 عاشق یک پسری شدم که هیچ وقت دوسم نداشت اولشم فکر میکردم یک احساس الکی هست برطرف میشه اما الان سه ساله هرشب باچشمای اشکی میخوابم...امروزم کارت عروسیش رو برامون آوردن مادرش چقدر با شوق از عروسش تعریف می‌کرد من با خنده های الکی به حرفاش گوش میدادم..... با یاد آوردن امروز بغضم گرفت اشکام سرازیر شد واقا نمیدونستم باید چیکار کنم دستم رو جلوی دهنم گرفتم تا حق حقم بلند نشه انقدر گریه کردم تا خوابم برد...